پشت پرده جهیزیه های اینستاگرامی چه می گذرد؟/ اسم رمز خرید جهیزیه در بازار
تاریخ انتشار: ۶ آبان ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۷۷۶۱۴۱
گروه خانواده؛ نعیمه جاویدی: وقتی زوج های جوان در فضای مجازی دنبال سفارش آنلاین برخی اقلامی هستند که می خواهند برای زندگی مشترکشان تهیه کنند، روحیهشان را از دست می دهند. تعداد قابل توجهی صفحه های مجازی، جهیزیه هایی لوکس با قیمت های نجومی و سرسام آور به نمایش گذاشته اند. زیر هر پست نوشته منزل نوعروس گل.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
جهیزیه سه دختر در خانه یک دختر!
کافی است هشتک جهیزیه را بعلاوه کلماتی مانند ایرانی، عروس، لاکچری، شیک یا ارزان و ... را جستجو کنید. تعداد قابل توجهی پست و صفحه به شما معرفی می شود که عکس های مختلفی از لوازم خانه و تصاویر خانه نوعروسان ایرانی بارگذاری کرده اند. عکس های تکراری در صفحه ها هم کم نیست. مثل عکس خانه «سپیده» عروس خانمی با جهیزیه سه میلیاردی و منزل 170 مترمربعی. عروسی که فقط 5 سرویس قابلمه کامل دارد. کمد لباس هایش پر از کفش، مانتو و روسری مارک است. یک گوشه خانه با ظرف های قلمکاری و میناکاری، سنتی چیده شده است. گوشه ای دیگر با مبلمان ایتالیایی و ظروف گران قیمت خارجی. از هر قلم مورد نیاز چند دست و چند برند هست. طوری که اگر عروس به یک دست از هر کالا اکتفا کند، با چند دست اضافه، دست کم سه دختر جوان می توانند با جهیزیه کامل راهی خانه بخت شوند. یخچال خانه سپیده خانم در حال انفجار از موادغذایی است. حتی مرغ و ماهی را هم تزئین کرده اند! کابینت ها شلوغ از لوازم برقی و ظروف اضافه است. بشقاب های گرانقیمت و جهیزیه پرتجمل. دست برقضا عکس یک سینی ساده قدیمی با کمی سبزی خوردن و دوغ هم بعد از این جهیزیه میلیاردی بارگذاری شده؛ صفایی دارد که سرویس آبکاری شده با طلای چک و اوپال آمریکایی جهیزیه سپیده خانم را کیش و مات می کند.
پول بده، تبلیغ جهیزیه ات با من!
عکس این خانه و چند جهیزیه لاکچری دیگر در صفحات مختلف اینستاگرام آپلود شده، یک ادمین با افتخار در مدح دارندگی عروس خانم نوشته: «البته این جهیزیه با نرخ امروز دلار بیش از این ها قیمت دارد.» حس بدی است انگار کسی به تورم می بالد! سری به نظرات کاربران می زنم. بعضی ها لب به تحسین و حسرت باز کرده اند. یک نفر، پیامی پر کنایه نوشته: «ادمین، ننویس عروس با سلیقه بنویس پولدار! هرجا می روم عکس جهیزیه این خانم هست. انقدر حسرت به دل بقیه می اندازد، راحت است؟!» 19 نفر پاسخ او را می دهند که دارندگی و برازندگی، دوست نداری نبین و چه تنگ نظر! و... گاهی هم ادمین میانجی گری می کند و فضا را عوض. یک نظر اما قابل تأمل است: «نرخ شما برای تبلیغ جهیزیه چنده، ادمین جان؟» پاسخ ادمین یک جمله کوتاه است: «دایرکت، لطفاً!» ماجرا جالب می شود؛ پول بده تا جهیزیه ات را تبلیغ کنم!
آیا این لایکها محض رضای خداست؟
عکس این جهیزیه های پربازنشر در صفحه های دیگر هم هست جالب تر از آن اما حضور افرادی است که قبلاً در چند صفحه دیگر هم پیام ثبت کرده اند. این همه احساس مسئولیت برای به اصطلاح پرزنت کردن یک جهیزیه، فقط از سر علاقه و داشتن وقت آزاد است؟ بسته اینترنت رایگان دارند؟ می خواهند به یک نوعروس اول زندگی انرژی مثبت بدهند و از سلیقه اش تعریف کنند؟ بعید است. دو احتمال وجود دارد. اول اینکه شاید این کاربرانِ پیگیر، اقوام و دوستان عروس خانم باشند و احتمال دوم که بعید هم نیست؛ این کابرها از مزد تبلیغات ادمین ها بهره ای می برند و به اصطلاح شریک و نیروی بلاگرها هستند. شیوه ای که مدتی است در فضای مجازی رونق گرفته.
بعضی نظرات هم که در نقد چیدمان نوشته شده، خواندنی است. یک نفر نوشته حالا اگر یک عروس غذا پخته تزئین شده نبرد خانه بخت و یخچال را پر نکند، عروس نیست؟ کاربری هم نوشته حمام شبیه فروشگاه های فروش مواد شوینده است؛ این همه شوینده برای یک زندگی دونفره؟! یک نفر هم در پاسخ او نوشته: این که عروس گلمان باکلاس است و عکس سرویس بهداشتی تزئین شده نگذاشته خودش جای شکر دارد. عکس های عجیب کم نیست. لباسشویی را هم تزئین کرده اند. همه چیز طوری چیده شده تا عکس بگویند که جهیزیه کم و کسر ندارد و بی نقص است. آن هم به افرادی که هیچ شناختی از عروس و خانواده اش ندارند فقط برای چند لایک و تحسین مجازی.
جهیزیه از شما، چیدمان از موسسه ما!
در بعضی جهیزیه ها همه چیز به طرز عجیبی زیباست و همخوان با بقیه لوازم. در نگاه اول شاید اینطور به نظر برسد که عروس خانم حسابی زمان و دقت به خرج داده برای چیدمان و وه! که عجب تبحر و سلیقه ای. تا اینکه متوجه الصاق یا همان «تگ» می شویم. ادمین روی عکس جهیزیه «الهام»جان از اراک، صفحه دیزاینر یا طراح داخلی که چیدمان را برعهده گرفته، معرفی می کند. این اقدام را درباره چندین جهیزیه دیگر هم دیده ایم. به صفحه یکی، دو دیزاینر هم سر می زنیم. دستمزدشان بستگی به مساحت خانه، تعداد اقلام جهیزیه، فضای داخلی خانه و منطقه سکونت زوج دارد. اگر خریدهایشان را انجام داده باشند، شاید لازم باشد چند قلم را تعویض یا چند قلم به فهرست اضافه کنند تا هارمونی رنگ و ابعاد رعایت شود. جابجایی اسباب هم به عهده کارگران دیزاینر است. در برخی گروه های تلگرامی و اینستاگرام هزینه پایه 3 میلیون تومانی برای دیزاین نوشته شده. فردی زیر یکی از پست ها نظر عجیبی نوشته: «فامیل ما چندقلم لوازم کمتر خرید تا طراح بگیرد. خانواده شوهرش پولدارند باید چشمشان را پر می کرد.»
نوعروسی با فرزند 15 ساله!
در چیدمان بعضی خانه ها پختگی خاصی وجود دارد. کاربران نوشته اند: «چه عروس خوش ذوقی چه گلدان های گل بانشاطی» همین پیام سرنخ می شود که در خانه یک نوعروس و بساط یک جهیزیه نو، این همه گلدان جاافتاده از کجا آمده؟ اینجا ادمین ها ننوشته اند جهیزیه عروسِ گلمان از فلان شهر، فقط نوشته اند: خانه قشنگِ... خانم. این خانه ها مربوط به کدبانوهایی است با دست کم 10 سال زندگی مشترک نه نوعروس. خانه هایی که مرور زمان آن ها را کامل کرده؛ نکته ای که معمولاً از چشم بیننده دور می ماند و فکر می کند جهیزیه او هم باید به همین کاملی باشد. به یکی از همین صفحه سر می زنیم بلاگری است که از متن پست هایش متوجه می شویم، 17 سال است ازدواج کرده و فرزند 15 ساله هم دارد. لوازم خانه اش اما مثل لوازم جهیزیه یک نوعروس است. در یکی از پست هایش نوشته: «خواستم، پس توانستم. کلبه آرزوهایم را از نو ساختم.» با دیدن تبلیغ های مختلف صفحه و تماسی کوتاه، معنی توانستمی که گفته بهتر روشن می شود. برای یک عکس ساده و متن کوتاه تبلیغ موردنظر ما یک میلیون تومان می گیرد و هزینه ارسال کالا هم با سفارش دهنده تبلیغ است؛ نانِ فالوئرهایش را می خورد. هیچ عکسی هم از «قبل» کلبه آرزوهایش؛ جهیزیه پیشین خانم بلاگر موجود نیست.
زنجیره های یک جهیزیه کاملاً تبلیغاتی
صفحه بلاگرها در صفحات جهیزیه تبلیغ می شود و ادمین، مبلغی برای این کمک به افزایش فالوئر بلاگرها دریافت می کند. بلاگرها هم پول این تبلیغات را از جای دیگری تامین می کنند. در صفحه آن ها تگ های متعددی وجود دارد که فروشگاه هایی که در حوزه فروش لوازم خانگی، جهیزیه و خدمات ازدواج فعالیت دارند، پای ثابت پست های تبلیغی بلاگرها هستند. متن های کوتاه حس برانگیز در ستایش زندگی می نویسند و در پی نوشت، چند جمله کوتاه در تحسین کالای تبلیغی و نقش آن در آرامششان. فروشگاه های مربوط به جهیزیه با این شیوه و قبول سفارش آنلاین کالاها، مجازی تبلیغ می کنند و حقیقی می فروشند. شیوه ای که این روزها با وجود کرونا و مراعات های بهداشتی رونق گرفته و نوعروس ها اقلامی را می خرند که در صفحه بلاگرها یا جهیزیه بقیه دخترها دیده اند.
جهیزیه دست دوم آن ها و جهیزیه آنتیک ما!
لابه لای پست های بلاگری گاهی می توان تصاویر و متن های خوب هم پیدا کرد. بلاگری در پاسخ به سئوال های متعددی که هزینه چیدمان خانه رویایی سفید، صورتی و فیروزه ای اش چقدر شده و چه طور توانسته این همه کالا با طرح و رنگ همخوان را پیدا کند؟ پست جالبی گذاشته است.
عکس بوفه قهوه ای و چوبی قدیمی خانه اش را گذاشته که با کمی رنگ سفید آن را به کمد سفید امروزی تبدیل کرده. کاش زرق و برق تبلیغات بقیه پست ها بگذارد و نوعروس ها این طور عکس ها را هم ببینند. متن یک بلاگر دیگر هم خواندنی به نظر می رسد: «مدتی در هلند زندگی کردم. عروس و داماد با 20 نفر مهمان جشن می گیرند. عروسی را می شناختم کمدهای قدیمی مادرش، بشقاب های چینی اضافه عمه اش و لباسشویی قدیمی خانه خاله اش را جهیزیه برد. بعدها فهمیدم اینجا نو نبودن لوازم زندگی عیب نیست. زندگی را آغاز می کنند همین قدر آسان؛ همین قدر شیرین.» کاربری هم پایین همین پست جمله قابل تأملی نوشته: «در ایران هم جهیزیه دست دوم مرسوم هست، دوست عزیز. بعضی عروس ها چند قلم جنس آنتیک و عتیقه هم می برند. مثلاً یک میلیون تومان پول می دهند برای یک بشقاب دیوارکوب قدیمی تا اصالت عاریه ای از دیوار خانه ببارد!» حرفش بیراه نیست. در صفحه مجازی آنتیک فروشی ها زیر بعضی پست نوشته: «فروخته شد به نوعروس عزیز از شهر... مبارکشان باشد.»
خانم های خانه دار پای ثابت صفحه جهیزیه
شاید به ذهن برسد که مخاطب اصلی صفحات جهیزیه اینستاگرامی نوعروس هایی هستند که می خواهند با دیدن عکس و فیلم جهیزیه دیگران بدانند چه لوازمی را نیاز دارند و چه لوازمی را نه! این تصور اما درست نیست. کافی است به قسمت نظرات برویم. جنس پیام ها و بررسی صفحه هایی که خصوصی و قفل نیست، چیز دیگری می گوید. پیام هایی شبیه این که: من خودم 10 سال پیش یخچال ساید گرفتم و حالا پشیمانم. اینجا کدبانوهای قدیمی دور هم جمع شده اند تا سرگرم شوند. در صفحه های جهیزیه اگر نوعروس ها هم نباشند، هستند بانوان خانه داری که با این عکس ها سرگرم می شوند یا قطعه گم شده و مفقوده لوازم خانگی شان را پیدا می کنند و سفارش می دهند. شاید حتی بتوان گفت که مخاطب اصلی تبلیغ ها همان ها هستند چون اغلب تنگنای بودجه خرید جهیزیه را گذرانده اند و حالا می توانند یکی، دو قلم جنس نو را با خیال راحت تری نسبت به یک نوعروس ها تهیه کنند. در حالیکه یک زوج جوان معمولاً سعی می کند با توجه به این تورم، کالاهای ضروری را بخرد و بقیه را به مرور زمان تهیه کند.
یک بام و دو هوای فروشندگان
در صفحات جهیزیه گاهی راهنمای خرید جهیزیه هم دیده می شود. بعضی از این راهنمایی ها را صاحبان مشاغل مرتبط با خدمات عروسی منتشر می کنند. فروشندگانی که در گام اول با لحن مشفقانه و تکیه بر سال ها تجربه در زمینه فروش لوازم خانگی و جهیزیه، نوعروسان را از کلافگی خرید نجات می دهند. برای مثال می گویند برای شروع زندگی لازم نیست آب مرکبات گیری برقی بخرید. نیازی به بخارشو، جاروی شارژی دستی، اتو پرسی و ماشین ظرف شویی نیست. سرویس قابلمه، ظرف های بلور یا دم دستی چه اندازه و چه تعدادی کافی است؟ تا اینجای کار مشکلی نیست و باید ممنون بود. اما اگر به صفحه برخی از این ها سر بزنید ماجرا عوض می شود. همان مغازه دار به قاعده شغلش، اقلام دیگری را تبلیغ می کند. برای مثال یکی از این فروشنده ها در ویدئویی نوشته ده قلم که آشپزخانه عروس بدون آن ناقص است؛ رنده، پوست کن، هسته گیر آلبالو، برش دهنده سیب، نی طرحدار شربت و برس فر. در پستی دیگر چنان تبلیغ می کند که اگر شما چای ساز برقی نخرید، فکر می کنید نیمی از عمرتان برفناست حتی اگر عمری است طعم چای سماوری را می پسندید. لطفاً دستتان روی جیبتان باشد، سفارش را به بعد موکول و باور کنید آشپزخانه شما بدون هسته گیر آلبالو هم کامل است.
با بدبختی بوگاتی پیدا کردم
پیش از روزهای تعطیلات موج سومی کرونایی تهران سری به بازار بلور شوش می زنیم. یکی، دو ساعت چرخ زدن بین مغازه ها کافی است تا اوضاع مشخص شود. اطلاعات خرید جهیزیه حضوری را به نکاتی که از صفحات مجازی جهیزیه به دست آورده ایم، پیوند می زنیم و ابعاد جدیدی روشن می شود. خانواده ای آمده تا بسته بندی های چینی و بلور لوکسشان از برندهای اروپایی را تحویل بگیرد و ببرد که قبلاً سفارش داده اند. فروشنده می گوید که باید 350 هزار تومان دیگر هم بدهند چون قیمت ها تغییر کرده. با عروس خانم گپ می زنیم و می گوید: «دنبال مارک های بهتری بودم اما متاسفانه با این شرایط فقط توانستم بلور چک بگیرم و چینی «راشن باخ» آلمان.» بعد ذوق زده می گوید: «درعوض به هر بدبختی و زحمتی شده قاشق چنگال «بوگاتی» سفارش دادم. اینجا آشنا داریم، سفارش دادم اصلش را پیدا کرد. آن روز یک مغازه در میدان آرژانتین داشت جنس فیک را به مشتری می فروخت. من خیلی توی تشخیص این طور چیزها حواسم جمع است.» توی همین چند جمله در جهیزیه این دختر ایرانی کلمه ها و کالاهای خارجی موج می زند. حس خوبی نیست؛ دختر ایرانی و جهیزیه تمام قد خارجی.
اسم رمز؛ خانم نصیری سلام رساند!
فروشنده به یکی دیگر از خانم های توی مغازه می گوید: «خانم بفرمایید، شما چی می خواستید؟» زن میانسال می گوید: «الان آقا الان.» دختر جوانی همراه اوست. چشم دوخته به خریدهای دختری که با او حرف می زدیم و در حال رفتن است. نطق زن میانسال باز شده، آرام برگه سبز و سفیدی را روی پیشخوان می گذارد و می گوید: «خانم نصیری، سلام رساندند.» لحن فروشنده گرم می شود و می گوید: «مغازه خودتان است.» بعد کارگرش و آن دو خانم را با برگه می فرستد، انبار پشت مغازه. جلو می رویم و سرک می کشیم، روی فیش نام یک خیریه ازدواج آسان نوشته شده است. از مغازه بیرون می آییم. چرخی در پاساژ می زنیم که همان مادر و دختر کمی بعد از کنارمان رد می شوند. چشم های دختر فرق کرده؛ خوشحال است و به مادرش می گوید که این بشقاب های صورتی را خیلی دوست دارد. برق بلورهای صورتی، غم بوگاتی، راشن باخ و چکِ نداشته را از چشمان عروس خانم شسته.
جهیزیه اینستاگرامی آخه؟!
در مغازه ای دیگر مرد جوانی با خواهرش آمده اند. فروشنده پیرمردی خوشرو به نظر می رسد. عروس خانم صفحه تبلتش را روشن می کند و چند عکس نشان پیرمرد می دهد که از صفحه های جهیزیه اینستاگرام، اسکرین شات گرفته است و می گوید که دقیقاً همین سرویس را می خواهد. فروشنده می گوید که این ها اولین نفرهایی نیستید که این طوری می آیند، خرید: «آخه مگر زندگی اینتستاگرامی هم می شود زندگی؟! فردا دلت را زد چه؟ سلیقه خودت پس چی دختر گلم؟» همه می خندیم و نوه اش می گوید: «اینتستاگرام نه آقاجون اینستاگرام!» دود از کنده بلند می شود؛ حرف های پیرمرد اثر کرده و دختر جوان با راهنمایی او در حال انتخاب است.
جهیزیه بران و جهیزیه بینان مجازی!
با دختر جوانی درباره همین صفحه های جهیزیه همکلام شده ایم و می گوید: «با توجه به شرایط کرونایی و مهمتر از همه تغییر قیمت های لحظه ای، تصمیم گرفتیم بعد از ماه محرم و صفر برویم سر خانه و زندگیمان و به بهار سال بعد نماند.» سری تکان می دهد و از یک رسم بد خاندانی گله می کند: «قبل از کرونا مراسم جهیزیه بینان حضوری داشتند. حالا که کروناست و مراسم ها کنسل هم دست برنداشته اند؛ «جهیزیه بینان مجازی» راه انداخته اند. یک گروه دارند و عکس به اشتراک می گذارند. از اسفندماه تا حالا هم عکس جهیزیه 2 تازه عروس فامیل را گذاشته اند. شاید من اصلاً دلم نخواهد ماکروفر، اتوپرسی، بخارشو و ماشین ظرفشویی بخرم. چرا باید همه متوجه شوند و نظر بدهند؟ این کارها مجازی و حقیقی اش از دَم اشکال دارد.»
بختم را بختک زندگی بقیه نمی کنم!
فروشنده می گوید: «ساراجان، دختر حاجی انتخاب کردی بالاخره؟» هورتی به استکان چایی اش می کشد و با افتخار می گوید: «پدرش از آن نیکان روزگار است؛ مَشتی و دست گیر. ماشاءالله، فقط دو تا حجره بزرگ توی بازار دارد. تا حالا 5 جهیزیه، فقط به خود من سفارش داده و رسانده ام دست اهلش.» پیرمرد فکر کرده از اقوام همسرِ دخترِ دوستش هستم و خواسته به من بفهماند که این سادگی از مناعت طبع عروس خانم است و نه از سرِ خساست. سارا می گوید: «به اندازه توان خودم و همسرم جهیزیه می خرم. عکسش را هم در اینترنت نمی گذارم. به خدا ما مردمی نبودیم که فخر بفروشیم و حسرت بخریم به خصوص در شرایط های اقتصادی بد. دل یک دختر با دیدن جهیزیه من بشکند آن بخت دیگر بخت من نیست، بختک زندگی بقیه است.»
زندگی شستن یک بشقاب است
حس خوبی است همکلامی با عروسی که زندگی را ساده گرفته. آن هم درست وقتی می تواند بهترین ها را بخرد. خدا خدا می کنم سارا بلاگر بود و همین جمله هایش را نوعروس هایی می خواندند که برق جهیزیه های مجازی چشمان را گرفته و حسرت دلشان را.
مثلاً این جمله اش را: «اگر زندگی را کم کم و با هم بسازیم ساده از دستش نمی دهیم.» دختر جوان می گوید: «توی هر جهیزیه چند قلم ساده و زیبا باشد و کمی خلاقیت چاشنی اش کنیم خانه ما هم قشنگ می شود.» تجسم می کنیم، با یک گل ساده دور پریز برق، تبدیل کردن چراغ نفتی به میز، یک صندلی تاشوی فلزی ساده، تبدیل یک قوری به گلدان.... وای اگر روزی بانویی جوان دست بتکاند به هنر با کمی پارچه رنگی، مبلی خوش نشین طراحی کند. یک فنجان چای، کنار پنجره نورگیر خانه بنوشد. گوشه دنج خانه اش را با یک گلیم ساده، گلدان سفال و شمعدانی بیاراید. پیراهن سفیدی را بپوشد که خودش گلدوزی کرده، بانوی جوانی که بشقاب ساده جهیزیه اش را با عشق می شوید و می گوید: «زندگی شستن یک بشقاب است...»
/انتهای پیام
منبع: فارس
کلیدواژه: جهیزیه فضای مجازی زوج زوج های جوان خرید جهیزیه لوازم خانگی دختر جوان جهیزیه ها عروس خانم یک نوعروس نوعروس ها عروس ها صفحه ها دیگر هم چند قلم عکس ها پست ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۷۷۶۱۴۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کسادی بازار لباس زنانه به دلیل گشت ارشاد
نیره خادمی- رزونامه اعتماد-در مقابل پاساژ علاءالدین همه چیز عادی است و رفت و آمدهای مردانه، برای خرید و فروش، دلالی موبایل و لوازم جانبی آن جریان دارد. نیم کیلومتر آنطرفتر، خودروی پلیس کمی مانده به تقاطع ولیعصر در خیابان جمهوری ایستاده است. مردی با لباسهای تیره، دستش را جلوی ام. وی. ام سیاه رنگ میگیرد تا ماشین را برای توقیف به پارکینگ ببرند. هر چه به سمت بازار لباس در خیابان ولیعصر نزدیکتر میشوید، خلوتتر است، با اینکه هنوز ون سفید گشت، کنار خیابان مستقر نشده است.
فرقی ندارد مغازه، لباس زنانه، مجلسی یا لباس عروس داشته باشد یا روسری و لوازم آرایش، اغلب خالی از خریدارند. فروشندهها اغلب کسل و غمگین به در خیرهاند؛ به محض ورود از جا میپرند، اما بعد از شنیدن این جمله که «خبرنگار هستم» برق از چشمانشان میرود اگر چه در بیشتر موارد، سر صحبت باز میشود منتها برخی با شک و ترس حرف میزنند و برخی هم نه! خیلی راحتتر وارد گفتگو میشوند.
پشت ویترین یکی از همین مغازهها، سفیدی و چین و واچین دامنها و تور عروس، چشم آدم را میدزدد. انتها و پشت لباسهای سفید و براق، دو زن با لباسهای روشن و شاد کنار میز چوبی نشستهاند. عینک به چشم دارند و کوک میزنند. با نخستین پرسش، سر حرف باز میشود و به درازا میکشد. مشتری آنها خاص است و اغلب عروس و دامادها سراغشان میروند البته در حال حاضر به کار بردن فعل گذشته برایشان درستتر است، چراکه این اواخر، تعداد مشتریهایشان بهطور چشمگیری کاهش یافته است.
یکی از زنها که کمی جوانتر است، میگوید که مردم میترسند از اینجا عبور کنند و مسیرشان را عوض میکنند: «مخصوصا وقتی ماشین گشت نزدیک ما میایستد همه میترسند، وقتی هم که عبور میکنند و وارد مغازه ما میشوند، تمام مدت خودمان استرس داریم.
وقتی به مشتریها میگوییم که روسری سر کنند به آنها بر میخورد، ناراحت میشوند یا همسرشان ناراحت میشود و از مغازه بیرون میروند، بنابراین خریدی انجام نمیشود. ضمن اینکه خودمان هم مدام استرس پلمب شدن مغازه را داریم. گاهی هم در جوابشان میگویم؛ به ما ربطی ندارد، اما اماکن اگر از اینجا رد شود برای ما دردسر میشود.» زن دیگر که کمی مسنتر است از جا بلند میشود و پارچهای که در میان دستانش دارد را میتکاند تا کیفیت کوکها را ببیند. چشمش به خیابان که میافتد با دست اشاره میکند: «همین الان بازار را نگاه کنید، ببینید که چقدر خلوت است.
گاهی برخی مشتریها از راه دور میآیند و وقتی شرایط را میبینند، برمیگردند و میروند. چند روز پیش مزوندار من از شهرستان آمده بود ولی وقتی از دور این شرایط را دید گفت؛ نمیتوانم از اینجا رد شوم و به داخل مغازه بیایم، برگشت و رفت. تمام اینها به ضرر ماست و خیلی هم کار بدی است مثلا روسری آدم، کمی عقب برود به آدم بگویند سه میلیون تومان کارت بکش؟! البته برای ما پیش نیامده و تا به حال هم خودمان پلمب نشدهایم، اما قبلا پاساژها و مغازههای دیگری همین اطراف دچار چنین مشکلی شدهاند و چند روزی هم پلمب بودهاند.»
ساعت از ۱۲ ظهر گذشته و پیادهرو هنوز خلوت از زنان است؛ داخل مغازهها هم هنوز خریداری نیست و بیشتر، مردان را میبینید که در حال قدم زدن هستند. ماشینهای سبز و آبی پلیس هم مدام در خط ویژه خیابان ولیعصر در حال حرکتند و حضورشان ملموس است، اما فعلا از ون خبری نیست. مزون دیگری هم که در این محدوده وجود دارد، خلوت است.
فروشنده، نگاهش را که از روی صفحه گوشی تلفن همراه برمیدارد و تازه متوجه من و سوالم میشود و بیحوصله پاسخ میدهد: «بهطور کلی، چون عروسیها کم شده است، بازار ما کساد است و البته شاید در این دو، سه هفته هم ۱۰ درصدی از فروشمان کم شده باشد. بهطور کلی هم بیشتر مشتریها بیحجاب هستند، وقتی هم به آنها هم چیزی میگوییم، بعضی از آنها هم سر میکنند ولی بعضی از مغازه بیرون میروند و خرید نمیکنند.»
کمی جلوتر آقا اسماعیل به قدری کلافه است که در مقابل سوالها حتی سرش را بالا نمیآورد. سرگرم حساب و کتاب است و میگوید که قبلا یکبار به دلیل گزارش کشف حجاب، مغازهاش پلمب شده و البته حالا هم که چند ماه از رفع پلمب گذشته، چندان اعتقادی به تذکر ندارد: «ممکن است بعضی با حجاب وارد مغازه شوند بعضی هم نه. ما نمیتوانیم به آنها زور بگوییم. وضع اقتصاد که خراب است و این اتفاقات هم مزید بر علت شده و فروش ما را حدودا ۲۰ تا ۳۰ درصد کم کرده است.»
تا چشم کار میکند جنس در مغازهها و کنار خیابان روی رگالها و میزها خوابیده و فروشندهها یا زیر آفتاب با هم صحبت میکنند یا در حال چانه زدن با مشتریهای بسیار محدود هستند تا شاید همانها که پایشان به بازار و مغازه باز شده از آنها خرید کنند. آنها که کنار خیابان بساط کردهاند کمی شرایط بهتری نسبت به مغازهها دارند، چراکه بیشتر در معرض دید هستند، کرایه نمیدهند و جنسهایشان ارزانتر است، بنابراین فرصت بیشتری برای سود محدود در این بازار دارند و مغازهای هم در کار نیست که پلمب شود.
آقا مظفر حدودا ۶۰ سال دارد و فروشنده یکی از همین مغازههاست. وقتی وارد میشوم و خود را به صاحب مغازه، معرفی میکنم او را صدا میزند و با قهقهه میگوید: «بیا داخل با تو کار دارند.» بعد رو به من میکند: «با او حرف بزن، خیلی دل پری دارد از این اوضاع.» مرد لاغر اندام با موهای سفید، صورت چروکیده و استخوانی، خیلی سریع خود را به انتهای مغازه میرساند و بعد سر درد دل باز میشود: «مشتریهای ما ۶۰ درصد کم شدهاند. اصلا کسی جرات نمیکند به این سمت بیاید.
مشتری میخواهد از اینجا رد شود، با موتور و ون او را دنبال میکنند، میگیرند و به داخل ون میبرند. مشتریهای محدود ما هم الان فقط خانمهای محجبه و مسن هستند و دیگر فروش قبلی را نداریم. ما هم نمیتوانیم به کسی توهین کنیم و بگوییم این بیحجاب است و آن باحجاب است. یک نفر شال سرش نیست، من نمیتوانم به او حرفی بزنم بنابراین هیچ کاری با او ندارم. بعد هم ما تا به حال کسی را با وضع آنچنانی که برخی میگویند، ندیدهایم و اینها هم که هر روز میبینیم، همه مثل خواهر و مادر و دختر خودمان هستند.
معتقدم این طرح هم پایدار نیست و چند ماه دیگر جمع میشود.» او که در روزهای گذشته بارها شاهد صحنههای تعقیب و گریز بوده، معتقد است که برخوردهای اینچنینی اصلا درست نیست و این مسائل باید در خانواده حل شود. «وقتی بگیرند، درگیر شوند و جریمه کنند جز اینکه ملت به نظام و مملکت بدبین شوند، نتیجه دیگری ندارد.» از او میپرسم: «برخی معتقدند بیحجابی باعث فساد شده است، نظر شما در این باره چیست؟» پاسخ میدهد: «هر چیزی را که بخواهیم محدود کنیم، بدتر میشود و جوانها فکر میکنند حالا چه خبر است! جامعه باید از اول درست باشد.
در حال حاضر ما در جامعه هیچ مشکلی جز گرانی نداریم. مشکل ما گرانی است که جوانهایمان به دلیل آن نمیتوانند ازدواج کنند. چرا الان دختر من باید ۴۰ سال رد کرده باشد و نتواند ازدواج کند؟ این مشکل پس چیست؟ ما مملکت خودمان را ول کنیم به مملکت دیگر بچسبیم مشکل حل میشود؟ نه به قرآن. باید به جوانها کار دهیم و موقعیت ازدواج را فراهم کنیم. زمانی که ۸ سال جنگ بود، من رفتم و جنگیدم.
در عملیات خیبر در جزیره مجنون بودم و در عملیات مرصاد در اسلامآباد غرب و همین عراقیها که به بیمارستان حمله کردند و همه چیز را از بین بردند حالا شدهاند برادران تنی ما. من ۱۷ سالم بود که به جبهه رفتم و الان هم که باید با این گرانی زندگی کنم. برنج چرا باید برسد به ۱۵۰ تومان؟ مگر برنج گلستان از کجا میآید که اینطور گران میشود؟ چرا یک بسته پنیر کوچک یک شبه ۵ هزار تومان گران میشود؟ حالا ما در این شرایط دنبال این باشیم که چرا شال اینجور و چرا روسری اونجور.
این کارها را باید کنار بگذارند به فکر بیکاری و گرانی باشند. چرا با باتوم و ون و موتور دیگران را دنبال کنیم، مگر اسیر گرفتهایم.» میگویم: «به هر حال گفتهاند این مطالبه مردم است.» میگوید: «کدام مردم مطالبه کردهاند که این کارها را انجام میدهند، آخر خودم و زن و بچهام هم از خانه بیرون میآییم دیگر.»
نماز میخوانیم که درست زندگی کنیم و چشم بد نداشته باشیمابراهیم و احمد دو برادر هستند؛ یکی ۶۴ سال دارد و آن دیگری به تازگی ۶۶ ساله است. بیشتر از ۴۰ سال است که در بازار کار میکنند و به اصطلاح کاسب هستند. کاسبهای قدیمی که در راسته خیابان ولیعصر بعد از تقاطع جمهوری، لباسفروشی دارند و سر ظهر البته در حالی که هیچ مشتری در مغازه نیست چند دقیقهای درباره آنچه این روزها در خیابانها میگذرد، حرف میزنند. البته که هر دو میگویند؛ حضور گشتها در نزدیکی محل کارشان، چندان تاثیری در بازارشان نداشته است، چون بازارشان مشتری خاص خود را دارد، اما بهطور کل برخوردها را دوست ندارند. آقا ابراهیم خیلی عصبانی میشود و همانطور که نشسته با صورتی برافروخته از تاثیر نماز و چشم پاک میگوید و اینکه چرا همه مسوولیتها بر عهده زنان است.
«کسی که مسلمان است، روزی ۱۷ رکعت نماز میخواند و این ۱۷ رکعت نماز برای چیست؟ برای هدایت او. ما در نماز میگوییم ما را به راه راست هدایت فرما. این یعنی چه؟ یعنی باید پاک زندگی کنیم و به دیگران به چشم بد نگاه نکنیم، اما برخی میگویند، چون ما نگاه میکنیم، زنها را باید چنین و چنان. اینکه نمیشود! اگر آن نماز تاثیری در چشم و نگاه انسان و زندگی درست او نداشته باشد چه فایده دارد.
متاسفانه برخی به عنوان برده و کالا به زن نگاه میکنند و فکر میکنند هر کاری که خواستند، میتوانند با او انجام دهند بعد بگویند، چون اینطور بود و اینطور رفتار کرده. پس شما چه؟ تکلیف نفس شما چه میشود؟» در میانههای صحبت، برادر بزرگتر که تا الان دست به سینه نشسته، یک دفعه دستهایش را باز میکند و با بیحوصلگی میگوید؛ همین دیروز داشتیم با دخترم مهدیس در مترو میرفتیم که یکی از همینها دنبال دخترم افتاد با اینکه دستش به دخترم نرسید ولی خیلی عصبانی شدم.
بعد کیسه مویز و نخودچی را جلو میآورد و دو بار تعارف میکند و منتظر میشود برادر کوچکتر رشته کلام را به دست بگیرد. «ببین خانم، پسر من نمازخوان است، نه اینکه من به او گفته باشم، تا به حال حتی یک کلمه هم نگفتم نماز بخواند و او خود هر روز نمازش را سر وقت میخواند. من اینقدر کیف میکنم صحنه نماز خواندن او را میبینم، چون برای خودش چارچوبی را تعریف کرده و آن را اجرا میکند.
اینجا هم که میآید مدام حواسش هست و اگر مثلا فردا لباسی را ۵ تومن گرانتر بفروشیم ما را سین، جیم میکند که چرا دیروز آن رقم بود و امروز این رقم؟ میخواهم بگویم هر چیزی که انتخابی باشد فرد با جان و دل آن را انجام میدهد و درست اجرا میکند؛ این همه بگیر و ببند ندارد که. اصلا مسلمانی یعنی چه؟ یعنی شما بتوانید نفس خود را در برابر کجروی کنترل کنید و اگر شما در محیط ایزوله دچار کجروی نشوید که دیگر نامش مسلمانی نیست. اتفاقا اگر در برابر همه اینها قرار گرفتید و باز مسیر درست را انتخاب کردید، مهم است.
من همیشه مثال میزنم این چه روزهای است که فرد با چای خوردن من، دهانش آب بیفتد اگر چای خوردن من را دید و دلش تکان نخورد، آن کار بزرگ انسانی انجام شده است.» و همین جا دوباره برادر بزرگتر دستهای قلابشده اش را جلو میآورد و میگوید چرا به جای این کارها مشکل ازدواج جوانها را حل نمیکنند. چرا الان باید در هر خانه چند دختر و پسر مجرد باشد؟ چون اقتصاد خراب است و جوانها نمیتوانند ازدواج کنند. مشکل ما اقتصادی و گرانی است و هیچ مشکل دیگری نداریم.
میگویند بیحجاب را راه نده، اما این کاردر شأن من و اخلاق و کردار ما نیست
اکبر آقا که حدودا ۶۳ سال دارد، یکی از عمدهفروشهای قدیمی همین راسته است که البته تکفروشی هم دارد. او اتفاقا یک روز پیش از این گفتگو، به اتحادیه پوشاک رفته و در این باره هم، پای صحبت رییس و روسا نشسته است. حرفهایی از آنها شنیده که معتقد است؛ اصلا شدنی نیست. «در آنجا به من گفتهاند؛ اگر خانمی حجاب ندارد نباید او را به مغازه راه دهم، اما مگر میشود؟ این کار در شأن من و اخلاق و کردار ما نیست. توقع کارهایی را دارند که اصلا شدنی نیست. به ما گفتند؛ مانتو جلوباز نیاور، ما هم نیاوردیم این شدنی است، اما گاهی انتظاراتی از کاسبها دارند که اصلا شدنی نیست در حالی که این موضوع، باید با صداقت و محبت، فرهنگسازی شود. من اوایل انقلاب در انزلی سرباز بودم و با یک سرباز دیگر مامور شده بودیم که تذکر حجاب بدهیم.
همکار من میرفت با زنان بد صحبت میکرد و دعوایشان میشد، اما من میگفتم؛ ببخشید خانم من سرباز هستم اگر شما حجابت را رعایت نکنی، من فردا نمیتوانم مرخصی بروم، چون با محبت میگفتم همه رعایت میکردند. بنابراین نمیشود که با مردم خشن برخورد کرد.» اغلب زنانهفروشها در مراکز خرید، نیاز به فروشنده زن دارند، چراکه مشتریها برای پرو لباس با زنان راحتتر است، اما مساله اینجاست که جدای از خریداران، حتی اگر روسری فروشنده زن هم از سرش بیفتد یا عقب برود، باز مساله اماکن و احتمال پلمب برای کسبه پیش میآید. همه فروشندگان در این بازار هم مانند اکبر آقا خوشرو و با حوصله نیستند و برخی اصلا سرشان را برای پاسخ دادن بالا نمیآورند که حرف بزنند و معتقدند نوشتن روزنامهها از این مشکلاتشان هیچ دردی را دوا نمیکند، چون مسوولان به کار خود ادامه میدهند و گوش شنوایی نیست.
حضور مردم در خیابان با استرس استو کمتر خرید میکنند.
اما در مغازههای مردانه فروش، تقاضا آنقدری افت نکرده است که نگران شوند. مثلا سورنا از حدود ۵ سال پیش در این مغازه کفشهای مردانه دارد و میگوید که فروششان تکان نخورده و مثل گذشته است. علیرضا که در مغازه لباس مردانه، کت و تیشرت و شلوار میفروشد؛ معتقد است که این وضعیت کسادی بازار بیشتر ناشی از وضعیت خراب اقتصادی است، چراکه در هر صورت مردم توان خرید ندارند، اما این موضوع را هم رد نمیکند که حضور گشتها در نزدیکی مراکز خرید، فروش او را هم تحت تاثیر قرار داده است. «در چنین شرایطی مردم کمتر به خیابان میآیند و اگر هم بیایند حضورشان با استرس است، بنابراین کمتر خرید میکنند.
البته این اتفاقات در کار من که مردانه فروش هستم به اندازه زنانهفروشها تاثیر نداشته است. مشتریان من بیشتر مرد هستند، اما فروش من هم حدودا نصف شده است و کسانی که با خانواده، همسر یا دخترشان برای خرید میآمدند نیز تقریبا حذف شدهاند. در کل اتفاقات چند هفته گذشته روی کسب و کار همکاران من که زنانهفروش هستند، بیشتر تاثیر گذاشته است.» میگوید همه مدل آدم به مغازشان میآیند، اما مجبور است به برخی تذکر دهد و این تذکر هم باعث ناراحتی و خرید نکردن مشتریان میشود و در نتیجه باز هم به ضرر آنهاست. مهران هم که مغازهاش بیشتر کفشهای مردانه دارد، میگوید؛ این ماجراها تاثیر کمی در فروش اجناسش داشته است و شاید فقط ۱۰ درصد کم شده باشد.
سالار و سهیل دو برادر دیگری هستند که بیشتر کفشهای کلاسیک مردانه دارند، در پاسخ به پرسشها، با هم حرف میزنند و حرفهای هم را تکرار و تکمیل میکنند. میگویند این شرایط در فروش آنها تاثیری نگذاشته و بیشتر فروش در پاساژها کم شده است. «زمانی که گشتها اینجا هستند، کلا فروش کمتر میشود، اما در فروش ما تاثیری ندارد.» وقتی میخواهم از مغازه بیرون بیایم برادر کوچکتر حرفهایش را اینطور تمام میکند: «در کل خانم، من هم با اجبار مخالفم و برایم هیچ فرقی ندارد که یک زن باحجاب باشد یا بیحجاب.» میپرسم درباره نزدیکان و خواهر و همسر خودت هم اینطور عمل میکنی؟ میگوید: «درباره آنها هم اینطور هستم، باید هر طور که دوست دارند، باشد و نباید اجباری باشد.»
یکسوم میشود
مغازه بعدی یک روسریفروشی و فروشنده آن زن جوانی است که میگوید؛ فروشش کم نشده و در کل هم نظرش این است که وقتی حکومت در این زمینه اصرار دارد، باید همان کار را انجام داد، خودش هم حوصله دردسر و بگیر و ببند ندارد و البته در آخرین مغازهای که در این محدوده وارد آن میشوم هم دو زن در حال گفتگو ایستادهاند و در قفسههایشان هم روسریهای رنگارنگ دارند. یکی از آنها به شدت از شرایط پیش آمده در هفتههای گذشته گلایه دارد، میگوید: «دقیقا از ساعتی که اینجا میایستند، فروش همه خراب میشود.
همه ناراضی هستند و یکبار رفتیم اعتراض کردیم، اما گفتند؛ وظیفهمان است و البته از حق نگذریم، مدتی به داخل مترو رفتند، اما دوباره برگشتند. بهطور کلی زمانی که مامورها و ونها اینجا هستند، رفت و آمد مردم یکسوم میشود. جز اثری که بر فروش دارد از نظر روانی هم روی همه تاثیر میگذارد. من اگر بخواهم این روسری را از ترس دیگران، روی سرم بگذارم، ارزش ندارد، چون وقتی رد شدند آن را از سر در میآوردم. به نظرم نه آدمها خیلی ولنگ و باز باشند و نه اینطور که زور بالای سرشان باشد و به آنها بیاحترامی شود.»
از هفته آخر فروردین ماه و انتشار اطلاعیه پلیس درباره آغاز طرح نور، ونها و ماموران گشت در نزدیک اغلب مراکز خرید مستقر شدهاند و برخی مشاهدات خبرنگار «اعتماد» از باقی نقاط تهران از جمله بازار سنتی ستارخان یا پاساژ گلدیس، بوستان یا بازار بزرگ تهران نیز هم تقریبا همین گفته را تایید میکند که حضور ونها در نزدیکی مراکز خرید، باعث کاهش رفت و آمد مردم از آن منطقه و در نهایت کاهش خرید و کسادی بازار شده است و گویا به همین دلیل در ساعاتی از روز، ونها و گشتها به نقاط دیگری از شهر کوچ میکنند.
«اعتماد» روز یکشنبه با بیش از ۱۵ نفر از کسبه خیابان ولیعصر، حد فاصل خیابان جمهوری تا چهارراه ولیعصر به گفتگو نشست و نظرات مخالف و موافق را در گزارش آورد، اما طبق گزارشی که بر اساس گفتگو با سه تن از کسبه در فضای مجازی منتشر شده، همه از اجرای این طرح خوشحال و راضی هستند و هیچ کس مخالف آن نیست که در نوع خود، نکته جالب و قابل تاملی است.
از تذکر بالاترین مقام کشوریتا انتقاد یک نماینده مجلس
۳۱ فروردین ماه اطلاعیه شماره سه فرماندهی انتظامی کشور درباره «طرح نور» (عفاف و حجاب) روی خط خبرگزاریها قرار گرفت. در این اطلاعیه آمده بود: «با اجرای طرح نور از روز شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ بیشتر بانوان این مرز و بوم با مجریان قانون و حافظان امنیت در تعامل، همکاری و همراهی بودند. گزارشهای میدانی و بررسیهای دقیق با ابزار هوشمند نشان داده است که وضعیت عفاف و حجاب در سطح کشور نسبت به قبل از اجرای طرح مطلوبتر بوده و این شرایط در روزها و هفتههای آینده روند بهتر و مناسبتری خواهد یافت.
براین اساس اجرای طرح نور منطبق با خواست و ساخت عمومی جامعه و مسوولان اجرایی کشور و براساس وظایف محوله به پلیس به عنوان مجری قانون در کنار دیگر ماموریتهای امنیتی و انتظامی تداوم خواهد داشت. برخی شیطنتهای رسانهای توسط جریانسازی معاندین در اجرای سناریوهای ساختگی بر عزم و اراده پلیس تاثیری نخواهد داشت.
ناگفته پیداست که پلیس عاری از خطا و اشتباه نبوده و با هرگونه رفتار و کنش اشتباه احتمالی ماموران نیز برخورد خواهد شد. فضای فعلی و راهبرد فراجا در شرایط کنونی حفظ نظم و انضباط اجتماعی در قالبی ایجابی و تذکرهای است و صرفا با هنجارشکنانی که به حریم و حرمت شهروند ایرانی تعدی میکنند برخورد قانونی توام با دقت و حساسیت خواهد کرد.» البته در همان روزهای نخست اجرای طرح، مهدی فضائلی، عضو دفتر رهبری از تذکر به برخی مسوولان در مساله حجاب و بعد از حواشی پیش آمده بر سر برخوردهای گشت ارشاد خبر داد.
توییتی که با هجمهها و حملات زیاد به این عضو دفتر رهبری همراه شد و حامیان گشت ارشاد و لایحه عفاف و حجاب همزمان او را در فضای رسانهای و مجازی زیر بار سنگین حملات خود بردند، اما چند روز بعد این تذکر از سوی سردار جعفری، مسوول قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیهالله سپاه تایید شد.
آنطور که در خبرآنلاین آمده، او گفته است: «یک اشتباهی از جانب عوامل اجرایی طرح نور صورت گرفته و از جانب آقای فضائلی گفته میشود که حضرت آقا تذکری دادهاند و این امر طبیعی است، زیرا یا گزارشات به محضر رهبر انقلاب میرسد یا ایشان در فضای مجازی رویت میکنند.» محمد صفری، عضو کمیسیون امور داخلی کشور و شوراها هم یکی از افرادی بود که در روزهای گذشته، نسبت به این برخوردها انتقاد کرد و گفت: «متاسفانه برخوردهای نسنجیده باعث شده که هزینههای بسیار زیادی برای کشور ایجاد شود. وقتی که لایحه حجاب و عفاف وارد مجلس شد، مشاهده کردیم که صرفا نگاهشان جرمانگاری بود.
آیا ما برای موضوع حجاب در مدارس و دانشگاهها و فضاهای دیگر توانستیم یک الگو و مدل را تعریف کنیم و به دستگاههای مختلف بدهیم؟ این کار را نکردیم و امروز هم انتظار داریم بهرغم همه فشارهایی که سر مساله حجاب وجود دارد، بتوانیم با فشارهای قضایی و انتظامی این کار را پیش ببریم که هیچ وقت جواب نخواهد داد، بلکه عکس موضوع هم متاسفانه نتیجه میگیریم. کما اینکه در سال ۱۴۰۱ هزینههای بسیار زیادی را در این رابطه پرداخت کردیم، لذا انتظار داریم مسوولان مربوطه در این رابطه تدبیر کنند.
گزارشاتی هم به مجلس شورای اسلامی میرسد و انتظار داریم که مسوولان مربوطه به ویژه وزیر محترم کشور نسبت به این مساله حتما از طریق مشورت با کارشناسان اجتماعی و فرهنگی مشاورههای بیشتری داشته باشد تا انشاءالله بتوانیم شاهد بازخورد بهتری نسبت به موضوع باشیم.» اگر در سایتهای داخلی هم چرخی بزنید، از میان معدود کامنتهایی که در این باره مشاهده میکنید، چندان نگاه مثبتی پیدا نمیکنید.
۳۱ فروردین ماه، سایت تابناک که منتسب به محسن رضایی است، پس از انتشار اطلاعیه پلیس، ۴ نظر ناشناس را در پایین خبر خود منتشر کرد و در میان این چهار نظر، فقط یک نظر موافق طرح، وجود دارد که همان نظر موافق طرح هم، ۲۲ واکنش مثبت (آبی) و ۷۸ واکنش منفی (قرمز) دریافت کرده است.
الان فقط خانمهای محجبه و مسن هستند و دیگر فروش قبلی را نداریم. ما هم نمیتوانیم به کسی توهین کنیم و بگوییم این بیحجاب است و آن باحجاب است. یک نفر شال سرش نیست، من نمیتوانم به او حرفی بزنم، بنابراین هیچ کاری با او ندارم. بعد هم ما تا به حال کسی را با وضع آنچنانی که برخی میگویند، ندیدهایم و اینها هم که هر روز میبینیم، همه مثل خواهر و مادر و دختر خودمان هستند.
ما در جامعه هیچ مشکلی جز گرانی نداریم. مشکل ما گرانی است که جوانهایمان به دلیل آن نمیتوانند، ازدواج کنند. چرا الان دختر من باید ۴۰ سال را رد کرده باشد و نتواند ازدواج کند؟ این مشکل پس چیست؟ ما مملکت خودمان را ول کنیم به مملکت دیگر بچسبیم مشکل حل میشود؟ نه به قرآن. باید به جوانها کار دهیم و موقعیت ازدواج را فراهم کنیم.
ما در نماز میگوییم ما را به راه راست هدایت فرما. این یعنی چه؟ یعنی باید پاک زندگی کنیم و به دیگران به چشم بد نگاه نکنیم، اما برخی میگویند، چون ما نگاه میکنیم زنها را باید چنین و چنان. اینکه نمیشود! اگر آن نماز تاثیری در چشم و نگاه انسان و زندگی درست او نداشته باشد، چه فایده دارد. متاسفانه برخی به عنوان برده و کالا به زن نگاه میکنند و فکر میکنند هر کاری که خواستند میتوانند با او انجام دهند بعد بگویند، چون اینطور بوده و، چون اینطور رفتار کرده. پس شما چه؟ تکلیف نفس شما چه میشود؟